امیدوارم در این سالی که میآید، هزار اشتباه کنید. اگر اشتباه کنید، یعنی دارید چیزهای جدید میسازید، یا روشهای جدید امتحان میکنید، یاد میگیرید، زندگی میکنید، مزرهایتان را جابهجا میکنید، خودتان را عوض میکنید و دنیایتان را.
کارهایی میکنید که قبلا نکردهاید، و راستش از همه مهمتر: دارید یک تکانی میخورید و حرکتی میکنید. برای همه اینهاست که این «اشتباه کردن» آرزوی من برای شماست، برای همه ما، برای خودم.
اشتباهات جدید کنید. از آن اشتباهات باشکوه و باعظمت. اشتباهاتی که قبلا هیچکس نکرده. یخ نزنید، جا نزنید، نگران این نباشید که این خوب نیست و آن کامل نیست، هر چه که هست: هنر، یا عشق، یا کار، یا خانواده، یا زندگى.
هر چه هست که از انجام دادنش مىترسید، انجامش دهید.
اشتباه کنید سال آینده، و تا ابد
#نیل_گیمن
با یکی از دوستام در مورد دین صحبت میکردم سعی در مجاب کردن من داشت که دین چیز خوبیه. و من میگفتم دلیل منطقی بیار که خوبه. آیه قرآن آورد که معنیش میشد اگر باور نداشته باشین به چیزایی که میگیم در آخرت مجازات میشین و اینا.
نمیدونم چرا کسایی که مذهبی هستن سعی دارن بهت بفهمونن دین خوبه. واقعا رو مخن.
بیخیال شایدم من اشتباه میکنم ولی در هر صورت بیاین به عقاید هم احترام بذاریم
اینو نمیخواستم بگم و بعدشم پست کنم. ولی میخواستم بگم خدایا ممنونتم. تازگیا به قدری دیدگاهم عمیق تر و باز تر شده که واقعا لذت میبرم. تازگیا که میگم یعنی یکسالی میشه.
بزرگترین درسی که از زندگی یاد گرفتم این بود که انتظارتم رو از دیگران تا جایی که میتونم بیارم پایین.چقدر همین یک مورد میتونه آدم رو خوشبخت کنه
شدم و خوابم نمیبره.
دم ی که میشه کلا وحشی میشم زود عصبانی میشم الکی الکی میزنم زیر گریه حتی گیر های الکی به حمید میدم. به همه پرخاشگری میکنم و تهش هم شرمندگی باقی میمونه که چرا اینقدر رو هورمون هام کنترل ندارم و رفتارم بعضی موقع ها دست خودم نیست.
حمید قبل اینکه بخوابه بهم گفت امشب تو مهمونی کلا چشمم رو تو بود. همش تو فکر تو بودم و به تو فکر میکردم. نگات میکردم با خودم میگفتم چه خانوم خوشگلی دارم.
غم دنیا امشب رو دلمه . غمگینم.
خیلی استرس کنکور دارم. همش فکر میکنم هیچ پخی نمیشم و این یکسال تلاشم از بین میره. اگه بالبنی مشهد قبول نشم دلم خیلی میسوزه واقعا داغون میشم
خیلی نا امیدم
مطمئنم که سه رقمی رو هوا میشم ولی من زیر ۴۰ میخوام تا روزانه فردوسی قبول شم
۱۷ روز دیگه سالگرد ازدواج ماست!! حمید سرشب میگفت چقدر سریع گذشت این دوسال انگار دیروز بود! راست میگه. مخصوصا این یکسال که خیلی زود گذشت. حمید تو ماشین گفت برای سالگرد ازدواج یکی از هتل های شهر رو رزرو کرده. پارسال روزی که محرم شدیم مامان بابام اتاق ۴۳۸ هتل هما ۲ رو گرفتن. وای خدا چقدر استرس داشتم اونروز. چون میدونستم قراره رابطه جنسی داشته باشیم. عین چی استرس داشتم ک خجالت میکشیدم. دهنم هم اونشب سرویس شد ولی هنوز که هنوزه یکی از بهترین شب های عمرمونه. حس و حالش واقعا باحال بود. حمید میگه هیچ احدی تو دور و بری های من شب اول رابطه نداشت که ما داشتیم عزیزممم ما یکسال هم دوست بودیم اونا نبودن!! حالا سرشب که حمید گفت مثل پارسال بریم تو یکی از اتاقای یک هتل دوباره استرسی شدم بعد تو دلم میخندیدم به خودم میگفتم خره مگه بار اولته میخوای رابطه داشته باشی؟ اوسکوووووول یه آن خجالتی شدم
کنکور هم که ۲۲ روز دیگه س
به قدری استرس دارم که دو روزه دقیقا دو روزه از استرس قلبم تیر میکشه و نمیتونم درست نفس بکشم. انگار یه نفر داره قلبمو سوزن سوزن میکنه
حال درست حسابی ندارم. دلم میخواد از استرس خودمو بکشم هیچ کس هم منو متوجه نمیشه که زیر بار چه استرسی هستم. ولی حمیدرضا خیلی درکم میکنه این چند روزه . خیلی خیلی دلم میخواد زودتر کنکور تموم شه تا بتونم جبران کنم این روزا رو براش دوست دارم عزیزم.
الان من ناراحتم چون استرس دارم وحشتناک این چند روزه کلا همش آهنگ غمگین گوش میدم به خاطر کنکور. البته به خاطر شرایط سیل و زله و ایناها هم هست که تمام کشور رو گرفته.
اگه میدونستم همچین آبی قراره بیاد یه کشتی از قبلش می ساختم حداقل شایدم خدا حال نکرده دکمه Delete All رو واسه همه ایرانیا زده. من که همش دارم میگم ما تو خود جهنم زندگی میکنیم هیچ کس باور نمیکنه. بفرما. منتها چون آب زیاده آتیشش خاموش شده. باز از دوماه دیگه تابستون شروع شه باز روشن میشه.
خدایاااااا رحم کنننننن درسته ما ایرانیا روز به روز بدبخت بیچاره تر میشیم ولی ما هم آدمیم به قرآن :((((((
حمیدرضا سرما خورده از دایانا گرفته. یک وجب بچه چنان ویروسی داشت که همه رو سرماخورده کرد.
دوتا سرفه تو صوزت من کرده بود گلو درد شده بودم
امشب من و حمید جدا از هم میخوابیم بدون حمید خوابم نمیبره. عادت کردم شبا بغلم کنه. هرشب وقتی میخوام بخوابم چه باهم یخوابیم چه من بعد از یکی دوساعت بیام رو تخت که حمید خواب باشه، برمیگرده سمتم دستشو میندازه دورم پاشو هم میندازه دور کمرم. امشب چون سرماخورده و نزدیک کنکور منه گفت پیش هم نباشیم تا من حالم بهتر بشه☹☹☹☹
زندگی برای ما ایرانی ها خیلی وقته که تموم شده.
خود من نمیدونم چطوری دارم به زندگی ادامه میدم. دلمو خوش کردم به اعضای خانوادم. هروقت به این فکر میکنم که هدفم از زنده بودن و زندگی کردن چیه میفهمم بدون هدف زندهم.
خیلی از ساده ترین چیزایی که همین کشور های همسایه دارن برای ما شده آرزو.
یه معلن فیزیکی داشتم سال پیش دانشگاهی میگفت اولین باری که میخواستم بیام تدریس کنم خیلی استرس داشتم استادم بهم گفت فکر کن داری واسه یه مشت گوسفند توضیح میدی. به جای دانش آموز تو یه کلاس گوسفند تجسم کن واسه خودت اون موق دیگه استرس نداری.
بعد این خاطره گفت نمیدونین از این بالا وقتی بهتون موقع تدریس نگاه میکنم چقدر دیدن یه کلاس پر گوسفند باحاله!
با خودم میگم چند ساله از اون بالای مملکت شبیه گله گوسفند شدیم؟ چند ساله بهمون مثل یه گله حیوون نگاه میکنن؟
چند ساله فرهنگ و شخصیتمون ازمون گرفته شده؟
کی بود ضرب المثل مفت باشه کوفت باشه رو جا انداخت؟
کی مردم یاد گرفتن واسه یه دونه کیم بستنی،شربت، شیر کاکائو، غذای نذری صف تشکیل بدن از این سر تا اون سر؟
هنوز بنزین لیتری ۲۵۰۰ نشده نصف خیابونای شهر ترافیک شه به خاطر صف پمپ بنزین!!
چقدر باید بگذره از شخصیت گوسفندی در بیایم؟
با خودم میگم این بود زندگی؟
حمید صبح میگفت از اول زندگیمون تاحالا یه عالمه پولدار تر شدیم. گفتم پولدار نشدیم ارزش پولمون رو حفظ کردیم
دلمون رو به چی خوش کردیماینا همه درده. درد داره. من حتی نمیدونم معنی آسایش و تضمین آینده چیه. تو اینستاگرام نگاه میکنم این خارجی ها چقدر عجیب غریبن. چقدر راحت بچه به دنیا میارن. مگه اونجا قحطی پوشک نیست. مگه اونجا یه دونه پوشک قیمت خون آدم نیست؟ مگه اونجا پشت گوشت رو دیدی شیر خشک بچه هم دیدی نیست؟!
یعنی خارج از این سرزمین نفرین شده زندگی چطوریه؟
مگه میشه آدم واسه ۱۰ سال دیگه ش برنامه ریزی کنه؟
من الان چیم؟ مرده م زنده م.
خودمم نمیدونم
حمید میگه جنگ نمیشه ولی اگه بشه خوشحال میشم. از جنگ نمیترسم. جدی میگم. بلاخره آدم باید بمیره یه روز. چه بهتر که واسه من و امثال من تو همین جوونی باشه زودتر خلاص شیم آینده رو نبینیم اگه قراره تو بدبختی و حقارت زندگی کنیم همون بهتر که بمیریم
خب به سلامتی رسیدیم به سر پایینی آبله مرغون. یعنی دهنم سرویس شد از این آبله مرغون وای خدای من خیلی رو اعصاب بود. الان به دونه های روی بدنم نگاه میکنم جیگرم کباب میشه. همش دون دون شده
اول از همه فاطمه گرفت بعد سه هفته من و مامانم گرفتیم. هنوز فالل نگرفته
بنده خدا بابا چقدر زحمت منو کشیدن این چند روز.
الان چشمام درد میکنه نوموخوام چیزی بنویسم.
بای
۱-من امروز بعد از دو هفته دایانا رو دیدم
۲-دو هفته دیگه کنکور دارم و دلم شور میزنه
۳-کلا امروز بی حال و حوصله م
۴-خسته شدم واقعا خسته شدم دیگه کشش ندارم درس بخونم از ماه مهر من هر روز روزی حداقل ۳-۴ ساعت دارم میخونم. استرسش دیگه خسته م کرده :(
با بابا امروز کلی حرف زدیم و صحبت کردیم دوتایی باهم. شب بابا همبرگر گرفته بودن، همبرگر درست کردم سه تایی خوردیم من ۴ تا همبرگر خوردم
مامان و فاطمه و فائزه و سینا هم شب ساعت ۱۲ بود که رسیدن. فاطمه سینا اومدن وسایل ها رو گذاشتن و یه سلام احوال پرسی با بابا کردن و رفتن خونه نوشین خانم اینا.
فالل یه عالمه لباس مباس خریده بود. هر کدوم رو نشونم میداد میگفت الاچه عمرا اگه بدم بپوشییییییی
منم میگفتم فالللللللل باچه نمیپوچمش. و شروع میکردم یه پرو کردن لباس.
با مامان و بابا نشستیم تحلیل و بررسی استراتژیک فامیلی کردیم
فائزه هم ازم طلب پتو کرد که از اتاقم بیارم منتها من یادم رفت فکر کنم الانم خواب باشع دیگه
الان کنار حمیدرضا نشستمقبل اینکه مامان اینا بیان یه عالمه بوسش کردم و لپش رو کشیدم. نمیدونم تا حالا کسی تجربه کرده یا نه که از شدت دوست داشتن یه نفر آدم دلش بخواد به مرز مردن برسه و بگه ای خدا منو بکش از این عشق راحتم کن
شبا وقتی نگاش میکنم همچین حالی میشم بعد از خود بی خود میشم لپش رو میگیرم یا مححححححککککککممممممم بوسش میکنم تا یکم آروم بشم.
از بس من دوست دارم عشقولک من
هم حس خوبی دارم هم حس بد. هم خوشحالم هم نیستم. خوشحالم چون شاغل شدم هدف دارم برای تایمم و خب این سرآغاز خیلی چیزاست برای.
ناراحتم چون بخور و بخواب تموم شده. دوست دارم هروقت دلم میخواد برم مسافرت بدون دغدغه. بدون مرخصی. مخصوصا تو پاییز و زمستون که همه جا خلوته و جون میده برای مسافرت.
تو تابستون هم ساعت کاریم از ۸:۳۰-۹ شروع میشه تا ۱ ظهر.
بابام میگن باید قرارداد کاری بنویسی ولی من مخالفم چون تا همین الانشم چند تا سمت دادن به منی که هنوز مدرک لیسانسم رو هم نگرفتم از دانشگاه و هیچی سابقه کار ندارم از سرمم زیادیه. البته بابام صلاح منو میخوان و نمیخوان مشکلی برام پیش بیاد ولی حداقل تا یکسال نمیتونم حرفی از قرارداد بزنم چون واقعا بهم لطف کردن منو اونجا قبول کردن
همش استرس اینو دارم که تو مشاوره خوب عمل نکنم و دانش آموزام از دستم بپرن.
حالا فعلا داریم میریم با مامان و بابا و حمیدرضا و فاطمه و فائزه و سینا میریم پیتزا خورون.بقیه این پست رو بعدا مینویسم
آخیییییشششش چقدر آدم وقتی با خانوادهشه بهش آرامش میده❤❤
زندگی عادلانه نیست
من افتادم تو یکی از ترسناک ترین کشور و تو ترسناک ترین دوران تاریخ این کشور. دیدن عکس های قبل انقلاب شنیدن رفاه مردم تو اون زمان برام قابل تصور نیست. درک من برای اینکه کسی سگ دو نزنه واسه زندگیش و بازم آخر ماه نرخ تورم بالاتر از قدش باشه نیست.نمیدونم آزادی آزادی ای که کشور های دیگه ازش دم میزنن چه مزه ای داره و نمیتونم جز بگیر و ببند این روز ها چیزی جز این رو تصور کنم وقتی اسم آزادی رو میشنوم. حق انتخاب رو فقط وقتی میخوابم دارم که چه خوابی ببینم. عادت کردم بزنن تو سرم و هر غلطی دلشون میخواد باهام بکنن بعدشم بگن خفه شو عوضش امنیت داری
به جاش اونور دنیا مثل من ایرانی، سگ جون نیستن یه شکست عشقی کافیه که از زندگی بیزار بشن. از شدت خوشبختی خوشی میزنه زیر دلشون و خودکشی میکنن چون پوستشون مثل ما کلفت نیست از بس هر روز مردن و زنده شدن. تا تقی به توقی میخوره سریع افسرده میشن و تحت مداوا قرار میگیرن و مثل ما از سیاه ترین اتفاق ها یگ روزنه سفید پیدا نمیکنن تا ازش جوک بسازن بلکه خنده رو لب ها بیاد و بخندن.
کاش فقط ۶۰ سال زودتر به دنیا اومده بودم اونوقت موقع انقلاب خودم زودتر خودمو میکشتم تا لین روز هارو نبینم.
ننگ بر من که تو این کشور زندگی میکنم و به دنیا اومدم.
ننگ بر من که مردن این همه هم وطن و بدبختی ها رو میبینم بازم به فکر ادامه زندگی ام.
دلم میخواد اون دنیایی نباشه. دلم میخواد بعد مردنم همه چیز پوچ باشه تا حداقل بعد مرگم در آرامش باشم
ولی گویا اون دنیا برنامه آویزون شدن از جهنم به خاطر اهنگ گوش دادن و رقصیدن و مو بیرون انداختن و مومن نبودن داریم
خب خداروشکر
درباره این سایت